روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در
شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت :
خوراك مرا بدهيد .
يك گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم .
بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود .
حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا
بدهيد تا سير شود .
كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي
سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي
تو چقدر است ؟
ماهي گفت : خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه
من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش
باقي مانده است .
ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز
مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده
.
حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك ملخ
را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي
بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد .
از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و
اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده
طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند :
عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز
دو قورت ونيمش هم باقي است .
|