روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام كساني كه گرفتار مي شوند
همين حرف را ميزند .
خروس هر چه حرف زد و سعي كرد كه روباه جوابي به او بدهد موفق
نشد تا اينكه وارد خرابه اي شدند . خروس ديد كه ديگر فرصتي
براي او نمانده است ، به روباه گفت : حالا كه مي خواهي مرا
بخوري در اين دم آخر از تو خواهشي دارم ، من خروس دين داري
هستم لااقل قبل از خوردنم نام يكي از پيغمبرها را ببر تا
راحتتر بميرم . و او را به خدا قسم داد كه نام يكي از پيفمبرها
راببرد .
خروس مي خواست تا از فرصت استفاده كند و هنگاميكه روباه دهنش
با ز مي شود تا نام يك پيغمبر را مي برد ، فرار كند .
روباه كه خيلي زرنگ بود متوجه منظور خروس شد ، ولي چون دلش به
حال خروس سوخت خواست تا آرزوي او را برآورده كند و همانطور كه
گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجيس ( جرجيس يكي از
پيامبران عهد قديم است ) و با اين حيله هم خواست خروس را
برآورده كرد و هم مجبور نبود كه دهانش را باز كند . ( شما مي
دانيد چرا مجبور نبود دهانش را باز كند ؟ )
اين ضرب المثل زماني استفاده مي شود كه كسي از ميان چيزهاي
مهمتر و معروف ، چيز گمنامي را انتخاب كند . يا چيزي را پيدا
كند كه مناسب حال او باشد .
س
يك خشت
|