قبل از ظهر به او خبر رسيد
كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.
. پسرك در دكان را بست و
دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و
برايش دارو نوشت
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه
برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ،
ولي همسر تاجر خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره
را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن
دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را
بياورد
پسرك خيلي خجالت مي كشيد و فكر كرد تا بهانه اي
بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش
درد مي كند. دستش را روي دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي
دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله
كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟
زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به
تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان
سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است
از آن پس، وقتي كسي
را متهم
به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد
، گفته
ميشود
:
آش نخورده و دهان سوخته
|