روباه
گفت : صداي قشنگ شما را شنيدم براي همين
نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا
بالاي درخت رفتي ؟
خروس
گفت : از تو مي ترسم و بالاي درخت احساس
امنيت مي كنم .
روباه
گفت : مگر نشنيده اي كه سلطان حيوانات
دستور داده كه از امروز به بعد هيچ
حيواني نبايد به حيوان ديگر آسيب
برساند .
خروس
گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد
روباه
پرسيد : به كجا نگاه مي كني ؟
خروس
گفت : از دور حيواني به اين سو مي دود و
گوشهاي بزرگ و دم دراز دارد . نمي دانم
سگ است يا گرگ !
روباه
گفت : با اين نشاني ها كه تو مي دهي ، سگ
بزرگي به اينجا مي آيد و من بايد هر چه
زودتر از اينجا بروم .
|