رفت
ورفت تا به
خانه توتو
رسيد .در زد
وفرياد
كشيد : ” توتو
، توتودر را
بازكن گرگه
دنبال من
است . “
توتو در را
باز كرد و
گفت :” نگران
نباش خانه
من محكم استو با فوت
گرگه خراب
نمي شه .“
گرگه
كه مومو را
دنبال مي
كرد به خانه
توتو رسيد و
قاه قاه
خنديد و گفت :”
الان فوت مي
كنم و خونه
شما را خراب
ميكنم و هر
دوي شما رو
مي خورم . “
بعدفوت كرد
ولي چون
خانه توتو
محكم بود
خراب نمي شد
آخر
سر گرگه
خسته شد ،
پيش خودش
فكر كرد كه
حالا چكار
كنم . بعد يك
چيزي به
ذهنش رسيد و
پيش خودش
گفت :” چون
خونه توتو
چوبي هست
اگر آنرا به
آتش بكشم ،
خوكها
مجبور مي
شوند كه
بيرون
بيايند بعد
آنها رامي
گيرم ومي
خورم .“ براي
همين خانه
توتو را آتش
زد