گرگ
صداي پاي شنل قرمزي را شنيد , به سمت
تخت مادر بزرگ دويد لباس خواب
مادربزرگ را بر تن كرد و
كلاه خواب چين داري را به سر كرد
چند لحظه بعد ،
شنل قرمزي در زد .
گرگ به
رختخواب پريد و پتو را تا نوك دماغش
بالا كشيد و با صدايي لرزان پرسيد : كيه
؟
شنل قرمزي گفت
: منم
گرگ گفت : اوه
چطوري عزيزم . بيا تو
وقتي شنل
قرمزي وارد كلبه شد ، از ديدن
مادربرزگش تعجب كرد
|