چهار خرگوش كوچولو _ صفحه 1

 

 

روزي و روزگاري، در جنگلي پر از درختهاي سوزني، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره اي شني زير ريشه هاي يك درخت زندگي مي كردند. اسمهاي آنها ، فلاپسي ، ماپسي ، دم پنبه اي و پيتر بود.

 

 

يك روز صبح مامان خرگوشه گفت: عزيزان من ، حالا شما مي توانيد بيرون برويد و در مزرعه ها بگرديد ولي يادتان نرود كه وارد باغ آقاي مك نشويد. پدرتان هم در آن باغ دچار مشكل شده بود.

برويد و بگرديد ولي شيطوني نكنيد. من هم مي خواهم براي خريد بيرون بروم.

 

سپس خانم خرگوشه سبد و چترش را برداشت و به جنگل رفت او مي خواست از نانوائي،كمي نان و پنج عدد كلوچه كشمشي بخرد.

 

 

فلاپسي و ماپسي و دم پنبه اي كه كوچكتر بودند با هم پايين رفتند و به يك بوته توت جنگلي رسيدند.

 

 

 

اما پيتر كه شيطون و حرف گوش نكن بود بسمت باغ آقاي مك دويد و از زير در به داخل خزيد. 

 

 

 

   

اول كمي كاهو خورد و بعد سراغ لوبيا و تربچه رفت

 كمي احساس ناراحتي و دل درد كرد او تصميم گرفت، چيز ديگري براي خوردن پيدا كند.

                          صفحه بعدي

 

صفحه اصلي سايت كودكان  >  قصه   > كتابخانه كودك >  قصه چهار بچه خرگوش

 

كتابخانه كودك

     طراحي صفحات توسط سايت كودكان دات او آر جي  ، هر نوع كپي برداري پيگرد قانوني دارد