قصه كودك

درخت آرزو _ صفحه دو

 

 

يكدفعه يك جفت كفش بدقواره و زمخت كنارش افتاد.

جوجه تيغي با خوشحالي گفت: ديدي، اين درخت آرزو است.

روباه گفت: اما اين ديگه چه جور كفش رقصي است؟

جوجه تيغي گفت: شايد براي يك نوع رقص جديد است.

 

 

 

آقا روباه با كفش جديدش شروع به رقصيدن كرد.

 

 

 

 

 

اما بالاي درخت آقاي جغد از سر و صداي و رقص روباه ناراحت بود

 

 

 

 

 

ناگهان ماهي تابه و قابلمه هاي جغد از بالاي درخت كنار جوجه تيغي افتاد

او با خوشحالي گفت: آخ جان موزيك . و شروع به زدن كرد

اما بالاي درخت، آقاي جغد از اين موسيقي هيج لذتي نمي برد

ا

 

جغد غرغر كرد و گفت: اميدوارم هرچه زودتر اين صداها تمام شود.

در همين موقع آقاي جغد از بالا به پايين افتاد.

جوجه تيغي گفت:واي، اين درخت، درخت آرزو نيست.

روباه گفت: آقاي جغد، شما اينجا هستيد؟

جغد گفت: اينجا، خانه ي جديد من است و كلي هم دچار دردسر شده ام.

 

 

جوجه تيغي و روباه همه چيز را سر جايشان گذاشتند.

جغد گفت: خيلي محشر است، همه چيز مرتب است . من آرزو كردم كه كمك داشته باشم.

 روباه گفت: و حالا ما اينجا هستيم

جوجه تيغي گفت: و شايد واقعا اين درخت آرزوهاست!

   همه خنديدند و خوشحال بودند

 

 

 

صفحه قبل  قبل

 

صفحه اصلي سايت كودكان  >  قصه   > كتابخانه كودك >  درخت آرزو صفحه دو

 

كتابخانه كودك

     طراحي صفحات توسط سايت كودكان دات او آر جي  ، هر نوع كپي برداري پيگرد قانوني دارد