
يكدفعه
يك جفت كفش بدقواره و زمخت كنارش افتاد.
جوجه
تيغي با خوشحالي گفت: ديدي، اين درخت آرزو است.
روباه
گفت: اما اين ديگه چه جور كفش رقصي است؟
جوجه
تيغي گفت: شايد براي يك نوع رقص جديد است.

آقا
روباه با كفش جديدش شروع به رقصيدن كرد.

اما
بالاي درخت آقاي جغد از سر و صداي و رقص روباه ناراحت بود

ناگهان ماهي تابه و قابلمه هاي جغد از بالاي
درخت كنار جوجه تيغي افتاد
او با خوشحالي گفت: آخ
جان موزيك . و شروع به زدن كرد
اما بالاي درخت، آقاي
جغد از اين موسيقي هيج لذتي نمي برد
ا

جغد
غرغر كرد و گفت: اميدوارم هرچه زودتر اين صداها تمام شود.
در همين
موقع آقاي جغد از بالا به پايين افتاد.
جوجه
تيغي گفت:واي، اين درخت، درخت آرزو نيست.
روباه
گفت: آقاي جغد، شما اينجا هستيد؟
جغد
گفت: اينجا، خانه ي جديد من است و كلي هم دچار دردسر شده ام.

جوجه
تيغي و روباه همه چيز را سر جايشان گذاشتند.
جغد
گفت: خيلي محشر است، همه چيز مرتب است . من آرزو كردم كه كمك داشته
باشم.
روباه
گفت: و حالا ما اينجا هستيم
جوجه
تيغي گفت: و شايد واقعا اين درخت آرزوهاست!
همه خنديدند و خوشحال بودند
|