اما
وقوع
حادثه
اي
اورابه
راهي
كشاند
كه
هرگز
فكرش
را
هم
نمي
كرد
. در
آن
زمان
تمام
حيوانهاي
وحشي
جنگل
به
شخص
شاه
تعلق
داشت
وشكار
آنها
جرم
محسوب
مي
شد.شاه
ماموراني
درجنگل
داشت
كه
به
آنها
جنگلبان
مي
گفتندو
كار
آنها
دستگيري
وتنبيه
شكارچيان
بود.
يك
روز
كه
رابين
هود
از
جنگل
مي
گذشت
به
گروهي
از
جنگلبانان
برخورد.يكي
از
مردان
آن
گروه
كه
به
مهارت
در
تيراندازي
شهرت
داشت
نسبت
به
رابين
هود
حسادت
مي
ورزيدوبا
ديده
او
شروع
به
متلك
پراني
نموده
,با
اشاره
به
آهويي
كه
در
دوردست
ها
ديده
مي
شدخطاب
به
رابين
هود
گفت
:اگر
مي
تواني
آن
آهو
را
با
تير
شكار
كن
.رابين
هود
هم
كه
عصباني
شده
بود
بدون
تفكر
درباره
عواقب
اين
كار
,تيري
در
كمان
گذاشت
وبسوي
آهو
پرتاب
مرد
وآهو
نقش
بر
زمين
شد
.جنگلبان
از
اين
شاهكار
رابين
هود
كه
طبعا
خود
قادر
به
انجام
آن
نبود
عصباني
تر
شدوبه
رابين
هود
گفت
كه
او
را به جرم
كشتن
آهوي
پادشاه
,دستگير
واعدام
خواهد
كرد
.
رابين
پا
به
فرار
گذاشت
اما
جنگلبانها
به
تعقيب
او
پرداختندوآنقدر
به
او
نزديك
شدند
كه
ديگر
اميدي
به
فرار
نبود.پس
او
به
ناچار
برگشت
وكمان
خود
را
محكم
كشيد
وتيري
به
قلب
آن
مرد
حسود
انداخت.مرد
حسود
به
زمين
افتاد
ومرد.رابين
هود
هم
از
ترس
دوستان
آن
مرد
پا
به
فرار
گذاشت
.اوكه
مي
دانست
در
صورت
دستگيري
توسط
ماموران
شاه
كشته
خواهد
شد,از
خانه
متواري
شده
و
از
آن
به
بعد
درجنگل
زندگي
مي
كرد
.اوبراي
تهيه
غذا
به
شكار
آهو
وسايرحيوانهاي
وحشي
مي
پرداخت
والبته
سعي
مي
كرد
در
مسير
حركت
جنگلبانها
ظاهر
نشود.
|