روزگاري
يك زن بيوه پيري به نام چن
ما Chen
Ma
با تنها پسرش در جنگلي در استان
شانسكي زندگي مي كردند . پسرش
شكارچي ببر بود و مجوز شكار داشت ،
شغلي كه پدر و پدربزرگش هم به آن
مشغول بودند .
سهم
او از منفعت حاصل از فروش پوست و
گوشت و استخوانهاي ببر آنقدر بود كه
بتواند زندگي خود و مادر پيرش را
تامين كند
همه
چيز بخوبي مي گذشت تا اينكه زمستان
سختي از راه رسيد
در طي
يك كولاك شديد ، پسر چن
ما از
بقيه شكارچيان همراهش دور افتاد و
طعمه يك ببر ماده گرسنه
شد
بعد
از فروكش نمودن ناراحتي ، چن
ما خسته از وضعيت تأسف بار خويش
به محل شكارباني كه پسرش آنجا كار
مي كرد رفت و در خواست خسارت نمود تا
بدين وسيله منبعي براي زندگي خود
داشته باشد .
|