روزي خورشيد و باد ، با هم
گفتگو مي كردند .
كم كم صحبتشان به يك
اختلاف نظر رسيد .
آنها هر كدام تصور مي كردند
كه از ديگري قويتر است .
هر كدام از كارهاي بزرگشان
صحبت مي كردند و سعي مي كردند كه ديگري را راضي كند كه حرف
او را بپذيرد . كم كم اين اختلاف نظر بيشتر شد .
يكباره مرد رهگذري را ديدند .
با هم قرار گذاشتند كه از مرد
بخواهند تا بين آن دو داوري كند .
مرد به آنها گفت : خوب بهتر
است شما را بيازمايم . او گفت هر كدام از شما ها بتواند كت مرا
در آورد ، او قويتر است .
|