مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي
كني؟»
دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك
شاخه گل رز بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي كه گل رز 2 دلار
مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه
گل رز قشنگ مي خرم.»
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت
كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟»
دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف
خيابان اشاره كرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يك قبر تازه نشست و گل را
آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت ، دسته گل را
گرفت و 200 مايل رانندگي كرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد |